سیاست خارجی نوین؛ گذار از سیاست قدرت به سیاست تغییر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دکترای سیاست تطبیقی و پژوهشگر پسادکتری، مونیخ، آلمان

چکیده

فهم پراگماتیک و سودانگارانه قدرت مطلقه دولت و درک آن به‌مثابه عقل منفصل نیروهای اجتماعی؛ قرینه‌‎پنداری و خوانش ربّانی- استعلایی از دولت و پیشوایی منطق واقع­گرایی محافظه‌کار در منظومه شناختی رهیافت سنتی؛ سیاست‌گذاری خارجی را به امتیاز انحصاری حاکمیت بدل ساخت. این قرائت با دگرستیزی، تکلیف‌انگاری و نگاه ویترینی- مادونی به نیروهای اجتماعی، ضمن انکار زیست سیاسی مستقل، آن­ها را به مرگ‌اندیشی سیاسی سوق داد. ملهم از هستی‌شناسی ساختارگرا، معرفت‌شناسی تعمیم‌انگار و روش‌شناسی تک‌ساختی، پشتوانه فکری رهیافت سنتی در قبال نیروهای اجتماعی آن است که کنش‌گری آن­ها را باعث آلایندگی و نازایی سیاست خارجی می‌داند. طبق این فهم، پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که چرا منطق معرفتی، وجودی و روشی رویکرد سنتی برای فهم سیاست خارجی نوین ابتر است؟ فرضیه پژوهش با نکوهش مرجعیت دولت، تأکید بر نگاه فرآیندی- تناسبی و توجه به سیاست تالی، ضمن درک بسترپروردگی سیاست خارجی، آن را اقدام بر اساس درک از واقعیت تفسیر می‌کند. این رویکرد با استخدام رویه اجتماعی، ضمن دگرپذیری و اذعان به زیست سیاسیِ مستقلِ نیروهای اجتماعی، مشارکت در سیاست خارجی را حقّی برای آنان تلقّی می‌کند. این پژوهش با کاربرد نظریه جامعه‌شناسی کثرت‌گرا و روش‌شناسی تحلیلی – تطبیقی، فرضیه اصلی را در سه سطح خُرد (فروملّی)، میانی (ملّی)، و کلان (فراملّی) محک زده است. طبق یافته‌های پژوهش، دگردیسی‌های مستحدث، نه آیتی بر مرگ سیاست ‌خارجی و نه نادی گفتمان ضدِّ سیاست ‌خارجی، بلکه نشان از تحوّل معرفتی است که طبق آن، نیروهای مختلف اجتماعی در تلاش برای سهم‌خواهی و اثرگذاری بر فرآیند تصمیم‌گیری هستند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات