بیشک یکی از مسائل مهم در حوزه اندیشههای اجتماعی و سیاسی، مسئله رابطه "دین" و "سیاست" است، در جهان اسلام و گرایشهای مطرح در بین اندیشمندان مسلمان درباره نوع و چگونگی این رابطه، مناقشه و نزاع جدی وجود دارد. برخی با انکار هرگونه پیوندی میان دین و سیاست، تداخل یکی از آن دو را در امور دیگری موجب ناکارایی طرف مقابل دانستهاند و لذا به جدایی کامل آن دو توصیه میکنند. برخی دیگر نیز با بیان استدلالهای گوناگون و مستند معتقد به وجود رابطهای عمیق بین دین و سیاست میباشند. هر چند این گروه در کیفیت و نوع رابطه دین و سیاست با هم اختلافنظر دارند ولی در این اصل یعنی وجود رابطه، کنش و واکنش متقابل میان دین و سیاست، متفقالقول هستند. پرسش اصلی این پژوهش این است که این دو گروه چگونه و با چه دلایلی به تبیین نظر خود در مورد رابطه میان دین و سیاست و تعامل یا عدم تعامل آن دو میپردازند؟ بر این اساس فرضیه به این صورت مطرح میشود که علیرغم وجود استدلالهای طرح شده از سوی هر یک از دو گروه، در مکتب اسلام میان دین و سیاست، هم رابطه مفهومی و نظری و هم رابطهای نهادی و ساختاری وجود دارد و این دو نوع رابطه نیز با هم هماهنگ و مرتبط هستند.
هدف این نوشتار این است که رابطه دین و سیاست را به صورت محتوایی و از طریق بررسی دیدگاهها و نظرات چند تن از نظریهپردازان هر دو گروه مورد بررسی قرار دهد.