1
استاد مدعو دانشکده زبانها و ادبیات خارجی دانشگاه تهران -پژوهشگر مستقل
2
استادیار دانشکده ادبیات و زبان های خارجی دانشگاه تهران(نویسنده مسئول)
چکیده
مقاله حاضر با رویکردی انتقادی به واکاوی و مقایسه دو الگوی تأثیرگذار از مفهوم پایان یعنی نظریه پایان تاریخ ارائهشده توسط فرانسیس فوکویاما و نظریه پایان در پیدایش نارویداد ارائهشده توسط ژان بودریار میپردازد. از دیدگاه فوکویاما، تاریخ در نظامی بازار محور برخاسته از آرمانهای رژیم لیبرال دموکرات موجود در ایالت متحده آمریکا به هدف نهایی خود یعنی ایجاد آزادی عالمگیر رسیده است. فوکویاما نظریه پایان تاریخ خود را بر پایهپیشرفت و توسعه علوم مدرن و فنآوریهای نوین به همراه خوانشی نهچندان صحیح از نظریه «تکاپو برای واشناسی» هگل بنا مینماید. از سوئی دیگر، برخلاف فرانسیس فوکویاما که علوم و فنآوریهای نوین را عامل همگنسازی جوامع بشری و ساخت آرمانشهر در سایه نظام لیبرال دموکراسی میداند، ژان بودریار مدعی است که رویدادها به دلیل سرعت حاصل از علوم و فنآوریهای مدرن اهمیت خود را از دست دادهاند و رقابت برای انتقال و تفسیر رویداد بسیار مهمتر از خود رویداد است. همچنین، بودریار پیدایش نارویداد را ازجمله مهمترین اهداف نظام نوین جهانی تحت آمریکا میداند.