این مقاله در پی بررسی سیاست خارجی یکی از سه بازیگر عمده نظم جهانی در حال شکلگیری، یعنی چین، در قبال تحولات نوین ژئوپلتیک خاورمیانه است. بر این اساس، این مقاله در دو سطح تحلیل سازماندهی شده است؛ سطح نخست به جایگاه چین در ساختار قدرت سیاسی و اقتصادی نظام بینالملل جدید اشاره دارد و سطح دوم، به بررسی پیامدهای آن بر سمتگیری سیاست خارجی چین در قبال تحولات ژئوپلتیک نوین خاورمیانه میپردازد. این مقاله مدعی است چین با اتخاذ سیاست خارجی میانجیگرایانه در قبال بحرانها و مناقشات خاورمیانه سعی دارد تا بهعنوان یک نیروی توازنبخش و ایدهآل برای برونرفت از بحرانهای منطقهای ایفای نقش نماید و از طریق تعمیق روابط اقتصادی با کشورهای منطقه، حضور سیاسی، اقتصادی و نظامی بلند مدت خود را در خاورمیانه و به ویژه خلیجفارس تضمین نماید و از این طریق، از جایگاه مسلط آمریکا در منطقه کاسته و توازن هرچه بیشتر قدرت در عرصه بینالمللی را به سود خویش تسهیل نماید.